کد مطلب:152288 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

هدایت و توبه ی جوان نصرانی بواسطه ی همراه شدن با زوار عزادار
در بصره یك جوان تاجر نصرانی بود كه سرمایه ی زیادی داشت و از نظر معاملات تجارتی، بصره گنجایش سرمایه ی او را نداشت! شریكهایش از بغداد نامه ای به او نوشتند كه سزاوار نیست با این سرمایه هنگفت، شما در بصره باشید. بهتر است وسیله ی حركت خود را به بغداد فراهم كنید، زیرا بغداد توسعه ی معاملاتش خیلی بیشتر است.

مرد نصرانی مطالبات خود را نقد كرد و با همه ی سرمایه اش به طرف بغداد حركت نمود. در بین راه دزدان به او برخورد كردند و تمام موجودیش را از او گرفتند. چون او خجالت می كشید با آن وضع فلاكتبار وارد بغداد شود، ناچار به اعراب بادیه نشین پناه برد و به عنوان مهمان در مهمانسرای اعراب - كه در هر قبیله ای یك خیمه مخصوص مهمانان بود - به سر برد.

بالاخره روزی به یك دسته از اعراب رسید، كه در میان آنها جوانانی بودند و او بر اثر تناسب اخلاقی، كم كم با آنها انس گرفت و مدتی هم در مهمانسرای آن قبیله ماند.

یك روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند و علت افسردگی اش را سئوال نمودند. جوان نصرانی گفت: مدتی است كه من در خوراك، بر شما تحمیل هستم و از این جهت غمگینم.

بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینی دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و


كم نمی گردد. اگر فرضا تو هم از اینجا بروی این مقدار از مخارج جزء مصرف همیشگی میهمانان قبیله ی ماست.

تاجر وقتی فهمید كه توقف او در آنجا، موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده ای نیست، شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزی عده ای از قبایل اطراف به عنوان زیارت كربلا با پای برهنه، بر این قبیله وارد شدند.

جوانهای این قبیله نیز با شوق تمام، به زوار پیوستند و مرد نصرانی هم با آنها حركت كرد و در بین راه اسباب آنها را نگهبانی می كرد و از خوراكشان می خورد.

آنها ابتدا به نجف آمدند و پس از انجام مراسم زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در شب عاشورا وارد كربلا شدند و اسباب و اثاثیه ی خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند: تو روی اسباب و اثاثیه ی ما بنشین، ما تا فردا بعد از ظهر نمی آییم و سپس برای زیارت به طرف حرم مطهر رفتند.

تاجر در آن شب، وضع عجیبی مشاهده كرد! او می دید همراهانش با اشكهای جاری چنان ناله می زدند كه گویا در و دیوار نیز با آنها هم آهنگ و همنوا هستند.

مرد نصرانی بواسطه ی خستگی راه، روی اسباب و اثاثیه به خواب فرورفت. چون پاسی از شب گذشت، در خواب دید كه شخص بسیار جلیل و بزرگواری از حرم خارج شد و در دو طرف او دو نفر ایستاده اند. آن شخص بزرگوار به هر یك از آن دو نفر دفتری دادند و یكی را مأمور كردند كه اطراف خارجی صحن را بررسی كند و نام هر زائر و مهمان را كه در آن شب وارد شده اند، یادداشت نماید و دیگری را نیز برای داخل صحن مأموریت دادند.

آنها رفتند و پس از مدتی كوتاهی بازگشتند و صورت اسامی را به آن بزرگوار عرضه داشتند. آنها به اسامی نگاه كردند و فرمودند: هنوز افرادی هستند كه شما نامشان


را ننوشته اید!

برای مرتبه ی دوم، آنها به جستجو شدند و باز برگشتند و اسامی را به عرض آن جناب رساندند. باز هم آن جناب فرمودند: كاملا تفحص كنید! هنوز هم بعضی از اسامی زوار را ننوشته اید.

آن دو نفر پس از گردش و جستجو در مرتبه ی سوم، عرض كردند: زائر دیگری را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی كه بر روی اسباب و اثاثیه به خواب رفته است! و چون نصرانی بود، اسم او را ننوشتیم!

حضرت فرمودند: چرا ننوشتید؟ «سبحان الله! الیس قد نزل بساحتنا؟!» آیا به در خانه ی ما نیامده است؟ نصرانی باشد! او وارد بر ما است!

تاجر از مشاهده ی این خواب چنان شیفته ی توجه مخصوص حضرت اباعبدالله علیه السلام گردید؛ كه پس از بیدار شدن، اشك از دیدگانش ریخت و بالاخره مسلمان شد. او سرمایه ی مادی خود را اگر چه از دست داد؛ ولی سرمایه ای بس گرانبها بدست آورد. [1] .


[1] كرامات الحسينيه ج 1، ص 221 به نقل از «پند تاريخ» - ترجمه ي دارالسلام مرحوم حاجي نوري قدس سره ج 2، ص 158 - در دارالسلام مرحوم عراقي ص 345 و برخي اسناد ديگر اين قضيه بصورت مبسوطتر بيان شده است و در آنجا مي فرمايد: او در عالم بيداري ديد كه امام حسين عليه السلام و دو نفر از حرم مطهر بيرون آمدند و در آخر ايوان شريف ايستادند و اين مطلب را فرمودند. - كلمه ي طيبه ص 134 - معالي السبطين ص 88 به نقل از اسرار الشهادة - راحة الروح ص 157 - سحاب رحمت ص 117.